عادت دیرینه ای باید باشد. شاید به زمان های خیلی دور، آن روزهایی که از شدت دور بودن انگار مه گرفته اند، برگردد. به دورانی قبل از تمدن های دنیا حتی.

لابد آن روزها، شب ها طولانی تر از هر زمان دیگری بودند. لابد آن شب ها دیوانه های بی قرار بیدار می ماندند و به دنیای شگفت انگیز و مبهمی فکر می کردند که هزار ناشناخته پیش رویشان قرار داده بود. حتما از میان آنها کسانی بوده اند که شور دیوانگی در سر داشته اند؛ همان هایی که از هزار فکر بی سر و ته خوابشان نمی برد و شب ها را تا سپیده بیدار می ماندند. لابد در همین زمان های شب زنده داری بود که شروع به کشف دنیا کردند.

دیوانه ای شبیه به من آتش را کشف کرد. بی شک سرش پر بوده از بی قراری ای تب آلود، که پی نور می گشت. روشنایی را دیده بود، گرمای خورشید را حس کرده بود و حتما با خودش هزار بار تکرار کرده بود: "می دانم چیزی وجود دارد که شب ها را هم گرم و روشن می کند." حس می کنم بی قراری بی وقفه اش شور کشف آتش را در وجودش انداخته بود.

لابد این عادت شب زنده داری از همان زمان به من به ارث رسیده است. هر شب، ابتدای شب به خودم قول می دهم تمام شورها را در دلم سرکوب کنم و زود بخوابم اما همین که ساعت از دوازده می گذرد شوری دیرینه در سرم بیدار می شود.

این دیوانگی هرشب تکرار می شود. بیدار می مانم و می نویسم، فکر می کنم، می خوانم، مرور می کنم. بیدار می مانم و تا نزدیکی های سحر به هزار ماجرای دور و دراز، به هزار اتفاق و رسالت و هزار راهِ رفتنی فکر می کنم.

نیمه شب از هزار فکر دور و درازم بر می گردم. به خودم یادآوری می کنم باید بخوابم، یادآوری میکنم فردا صبح دوباره باید همراه زندگی عادی پیش بروم، می گویم وقتی برای خوابیدن نداری، اما شور دیوانه حرف منطق سرش نمی شود؛ آنچنان در وجودم بیدار است که شور کشف آتش انسان های اولیه را در شب ها بیدار نگه می داشت. به همان قدرت و شکوه. من هم شبیه به آن آدم ها هستم انگار که همین لحظه برای اولین بار با شور دیوانگی هایم رو به رو شده ام، چنان محو حضورشان می شوم که تا صبح در بیداری هم خواب شیدایی می بینم.

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

علیرضا سجده ای آموزش اندروید ترجمه مقاله علی قضاوی VizWiz banovan13 درج آگهي رايگان Howie دانلود آهنگ جدید