شنبه‌ها زمان خوبى براى شروع هفته نیستند. شنبه‌ها چنان با عجله از راه مى‌رسند که انگار دست جمعه آن‌ها را با شتاب به سوى هفته‌ى جدید هل داده است. شب‌هاى جمعه انگار به بامداد نرسیده، هول‌هولکى و نیمه‌کاره تمام می‌شوند. خورشید خمیازه مى‌کشد و تند‌تند طلوع مى‌کند.

شنبه روز دویدن است. مهم نیست اگر هیچ انرژى و توانى براى آغاز هفته ندارى. شنبه یعنى باید پر توان شروع کنى و دنیا کارى به این کارها ندارد که تو از پس یک هفته‌ى پر مشغله بر‌خواهى آمد یا نه.

شنبه حواس‌پرت است. کارش از جاگذاشتن گوشى و ساعت گذشته است. گاهى همه‌ى حساب و کتاب‌ها را جا مى‌گذارد. همه‌ى منطق‌ها و روتین‌ها را. شنبه‌ها حساب زندگى از دستم خارج مى‌شود. یادم مى‌رود کسى که همیشه منتظر لبخندش بوده‌ام در جغرافیایى شمالى قرار دارد. از تصور دور بودن این جغرافیا، از تصور دور بودن مسکو و شب‌هاى روشنش، نفسى عمیق مى‌کشم و به جاى فاصله به کلماتى فکر مى‌کنم که باید بنویسم. کلمه‌ها را روى کاغذ مى‌تکانم و رویاهایم با آن‌ها پخش و پلا مى‌شوند. مثل وقتى که همه‌ى کاغذها از دستم رها مى‌شوند با عجله خم مى‌شوم و قاطى کلمه‌ها دنبال رویاهایم مى‌گردم. آن‌ها را توى جیب کنارى کوله‌پشتى نارنجى‌ام مى‌چپانم و با لبخندى زورکى فکر مى‌کنم شنبه کى تمام مى‌شود؟

در راه بازگشت به خانه آهنگ «میلیون‌ها گل سرخ» روسى را گوش مى‌دهم و از خودم مى‌پرسم: پس چرا خبرى از خنده‌هاى تو نیست؟ بعد دوباره یادم مى‌افتد که تو حالا دور هستى، یادم مى‌افتد که شنبه حواس‌پرت و پرمشغله است، که شنبه روز خوبى براى شروع هفته نیست.

 

By Joshua Meyer


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Edward معلمان ابتدایی یار موزیک فون شرکت ژرف اندیشان مبتکر پارسیس کپسول لاغری اسلیمینگ آبی فرداي روشن فضل الله نکولعل آزاد پايه دهم يازدهم دوازدهم Erfabtabasi